سامیارسامیار، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

سامیار نفس مامان

حرکات دست آقا سامیار

همش با دستات بازی می کنی مچ دستاتو هی بالا و پایین می بری انگار سوار موتور گازی شدی داری گاز می دی. بیشتر حرکات دستت با انگشت شست .با اون انگشتت عالمی داری. هر چیزی رو برمیداری می چرخونیش چه کوچیک باشه چه بزرگ برات فرقی نمی کنه البته با مهارت خاصی این کارو انجام میدی ،ادم انگشت به دهن می مونه. عاشق کیبرد کامپیوتری وقتی کیبرد و می بینی دیوونه می شی با دو تا دستات هی کلیداشو فشار میدی بعضی وقتها هم شستتو رو کلید alt میزاری مثل اینکه می خوای alt+f4 بزنی یا مثلا alt+ctrl+del  یکی از چیزایی که خیلی دوست داری کنترل تلوزیون هست وقتی کنترلو پیدا می کنی اسباب بازیاتو بی خیال می شی همش دکمه هاشو فشار می دی تا چراغش روشن بشه بعد یه ...
28 دی 1390

دندونای آقا سامیار

تا الان 4 تا مروارید خوشگل درآوردی دو تا پایین دو تا بالا وای چه جیگری شدی مامان ولی با همون 4 تا دندون تیز و نازت می خوای همه رو گاز بگیری ، تمام انگشتام و دستام رد دندونای توی، الهی بمیرم برات که انقدر دندونات میخاره ...
28 دی 1390

آتلیه

امروز یعنی 8 ماهگیت رفتیم آتلیه حمید آقا چند تا عکس یادگاری گرفتیم تو همه عکسها می خندیدی عزیز دلم قربون اون خنده های قشنگت بشه مامان چند تا از عکسهاتو میزارم البته عکسهای خام هست هنوز روش کار نشده   ...
18 دی 1390

مروری اجمالی سری 1

واکسن دو ماهگی که 3 روز تب کردی   اولین مسافرت (شاهرود) سامیار با ابوالفضل و یاسمین در شاهرود در اولین مسافرتت به شاهرود سامیار با دوستاش کوروش و آروین اولین بار که با کالسکه بردمت بیرون دومین مسافرتت (بابلسر ) 4ماهگی سامیار4ماهه در مغازه عمو محمد سامیار در جنگلهای زرین گل سامیار در 4ماهگی پلیس می شود               ...
18 دی 1390

مروری اجمالی سری 2

سامیار دختر می شود   سامیار فضول می شود سامیار در حمام(آذر90) خوابیدن سامیار (آذر90) لم دادن سامیار روی صندلی بادی(آذر90) سامیار به استقبال سرما می رود     سامیار فشن   ...
18 دی 1390

تنبلی کردن مامان و یک تاخیر طولانی

مامان به علت اینکه سرش خیلی شلوغ بود و تو زیاد اجازه نمیدادی که بیام پای اینترنت ساختن ساییت با تاخیر مواجه شده ولی چند تا عکس میذارم برات و دوباره کار ساختن سایتتو به طور جدی دنبال می کنم یعنی از 8ماهگی به بعد دیگه قول می دم عزیز دلم.
13 دی 1390

ختنه کردن جیگرم

بالاخره خودمو راضی کردم که ببریم ختنت کنیم .با استرس زیاد زنگ زدم به دکتر (دکتر بذرافشان) و وقت گرفتم برای دوم خرداد ٩٠ تو ماشین تو راه دکتر محکم گرفته بودمت تو بقلم بهت نگاه می کردم و بعضی وقتها اشک تو چشام جمع می شد ساعت ٩ شب مطب دکتر بودیم دو تا مامان بزرگا و دو تا بابابزرگا و خاله هدیه هم اومده بودن . از ترس داشتم میمردم بالاخره نوبتت شد من تو مطب نیومدم از ترس داشتم میمردم خلاصه مردم و زنده شدم تا اینکه تو اومدی بیرون ولی خوب تو پسر خوبی بودی و زیاد گریه نگردی الهی مامان فدات بشه عزیزم بعد از4 روز هم حلقت افتاد و خوب شدی و این مرحله هم به خوبی و خوشی تموم شد.
13 دی 1390
1